، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

آنام تک ستاره آسمان قلبم

دومین سفر به شمال آنام

سلام پسرم. پنج شنبه برای دومین بار از وقتی که اومدیم اردبیل رفتیم شمال خونه مامانی جون.تو راه آنام جون همش تو بیقراری می کردی و ما همش ناچار بودیم ماشین رو نگه داریم تا تو هوا بخوری تو خیلی خوابت می اومد و ما ناچار شدیم کنار جاده وایسیم و تو رو تاب تاب بدیم تا بخوابی اما گریه های تو تمامومی نداشت بلاخره کولر درست شد و تو راحت تا خونه مامانی خوابیدی. تو راه هم هی خاله مرضیه و خاله مینو زنگ می زدند تا ببینند تو کی می رسی تا زودتر بغلت کنند شب هم زن دایی شراره و هلیا و هیراد اومدن خونه مامانی و تو یه کم با عرشیا و هلیا و هیراد بازی کردی اما موقع خواب باز کلی جیغ زدی و گریه کردیجمعه صبح شوهر خاله پیمان مهرسا کوچولو رو آورد باهاش بازی ک...
9 مهر 1390

سفر

سلام. سه شنبه ساعت 2.20 دقیقه مامان اومد مهد کودک دنبالم بریم شمال. من تو راه خیلی پسر خوبی بودم یه کم هم با بابایی رانندگی کردم کلی حال داد.  وقتی رسیدم خونه مامانی خاله مرضیه تند دوید اومد هی قربون صدقه من رفت. فردا خاله مینو و عرشیا اومدن دیدنم بعد هم بعد ازظهر من واسه اولین بار رفتم ماسوله جاتون خالی چقدر ماسوله قشنگ بود . مامان جون از نمایشگاه کتاب واسم اولین کتاب داستان رو به اسم نگیر بهونه ای دردونه رو خرید یه عالمه عکس های خوشگلم گرفتم. وقتی رسیدیم خونه من شیر خوردم مامان هم با خاله مرضیه و خاله مینو رفت بیرون شام بخوره بابا هم با مامانی منو خوابوندن. پنج شنبه 10 شهریور تولد مامان جون بود. همه ناهار اومدن خونه ما...
9 مهر 1390
1