، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

آنام تک ستاره آسمان قلبم

قهر آنام جون

آنام جون اواسط خرداد که تو 4 ماه و نیمه شده بودی من چون تو آزمون استخدامی ادارمون قبول شده بودم و از حالت قراردادی پیمانی می شدم باید برای تمدید مرخصی زایمان یه چند روزی تو محل خدمت جدیدم یعنی اردبیل می رفتم سر کار. من روز دوشنبه صبح زود که با بابا اومدم اردبیل بهم گفتن تا آخر هفته باید بمونی . شب آنام جون نمی دونی چقدر عکسها و فیلمت رو نگاه کردم و گریه کردم خلاصه با کلی گریه و دلتنگی این چند روز تمام شد و من 5 شنبه ساعت 12 ظهر بال در آوردم که بیام پیش عزیزترینم. وقتی رسیدم خونه اومدم اتاقت دیدم روی پایه پرستارت خوابیدی .نیم ساعت بعد صداتو شنیدم که بیدار شدی دویدم اومدم بغلت کنم اما تو تا منو دیدی بغض کردی و کلی گریه کردی من کلی نازت دادم ...
21 مهر 1390

آنام من بابا می گه

آنام جون من از 16 شهریور خیلی خوشگل و ناز هی میگه بابا بابا منم ازش فیلم گرفتم و صداشو ضبط کردم پسر گل مامان چرا مامان نمی گی؟آنام جون وقتی باهات حرف می زنم و می گم مامان، دد تو با کنجکاوی کامل به دهنم نگاه می کنی الهی مامان قربون این همه خوشگلیت بشه فدای تو بشم مامان جون عسلم، قشنگم وجودم. اما آنام جون از روزی که برامون مهمون اومده حتی یه بار هم با با نگفتی اما در عوضش از 21 شهریور کاملا مدل چهار دست و پا وای می ایستی و داری سعی می کنی چهار دست و پا بری جمعه هم یک قدمی رفتی آفرین به پسر زرنگ مامان.
28 شهريور 1390
1