اولین قدم های آنام
روز سه شنبه بخاطر اینکه دکتر گفته بود تو دیگه بخاطر آلرژی و عفونت گوشت نباید بری مهد ما تصمیم گرفتیم تو رو بزاریم شمال پیش مامانی و خودم هم واسه 6 ماه تقاضای ماموریت به رشت رو دادم و ساعت 2.30 راه افتادیم سمت رشت. آستارا دوست بابا که قرار بود کار طراحی داخلی مغازه دایی مسعود رو انجام بده سوار شد و تو تو راه کلی باهاش بازی کردی نزدیک خونه مامان تو خوابت برد و خاله مرضیه هم طبق معمول وقتی ما رسیدیم دوید سمت ماشین اما وقتی دید خوابیدی کلی خورد تو ذوقش خلاصه اومد کنارت دراز کشید و هی بوست کرد تا بیدار شدی . وقتی بیدار شدی کلی شیطونی کردی دایی مجتبی و دایی مسعود اومدن دیدنت و کلی باهات بازی کردن. چهارشنبه هم خاله مینو و عرشیا اومدن. پنج شنبه 12 آ...