سفر
سلام. سه شنبه ساعت 2.20 دقیقه مامان اومد مهد کودک دنبالم بریم شمال. من تو راه خیلی پسر خوبی بودم یه کم هم با بابایی رانندگی کردم کلی حال داد. وقتی رسیدم خونه مامانی خاله مرضیه تند دوید اومد هی قربون صدقه من رفت. فردا خاله مینو و عرشیا اومدن دیدنم بعد هم بعد ازظهر من واسه اولین بار رفتم ماسوله جاتون خالی چقدر ماسوله قشنگ بود . مامان جون از نمایشگاه کتاب واسم اولین کتاب داستان رو به اسم نگیر بهونه ای دردونه رو خرید یه عالمه عکس های خوشگلم گرفتم. وقتی رسیدیم خونه من شیر خوردم مامان هم با خاله مرضیه و خاله مینو رفت بیرون شام بخوره بابا هم با مامانی منو خوابوندن. پنج شنبه 10 شهریور تولد مامان جون بود. همه ناهار اومدن خونه ما...