، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

آنام تک ستاره آسمان قلبم

سفر

1390/7/9 7:41
نویسنده : مژده
2,390 بازدید
اشتراک گذاری

سلام. سه شنبه ساعت 2.20 دقیقه مامان اومد مهد کودک دنبالم بریم شمال. من تو راه خیلی پسر خوبی بودم یه کم هم با بابایی رانندگی کردم کلی حال داد.

 وقتی رسیدم خونه مامانی خاله مرضیه تند دوید اومد هی قربون صدقه من رفت. فردا خاله مینو و عرشیا اومدن دیدنم بعد هم بعد ازظهر من واسه اولین بار رفتم ماسوله جاتون خالی چقدر ماسوله قشنگ بود . مامان جون از نمایشگاه کتاب واسم اولین کتاب داستان رو به اسم نگیر بهونه ای دردونه رو خرید یه عالمه عکس های خوشگلم گرفتم.

وقتی رسیدیم خونه من شیر خوردم مامان هم با خاله مرضیه و خاله مینو رفت بیرون شام بخوره بابا هم با مامانی منو خوابوندن. پنج شنبه 10 شهریور تولد مامان جون بود. همه ناهار اومدن خونه مامانی بعدازظهر من واسه دومین بار با مامان و خاله ها رفتم سرخاک بابا مصطفی تا بگم چقدر دوستش دارم و چقدر دلم می خواست ببینمش (بابا مصطفی خیلی دوست دارم کاشکی منم پدرجون داشتم) بعد همه با هم رفتیم کیک تولد مامان رو خریدیم خاله مینو و خاله مرضیه رفتند بازار کادوی تولد مامان رو بخرن من هم با بابا رفتم واسه مامان اولین کادوی رو بخرم یه دسته گل خوشگلم به مامان واسه تولدش دادم بعد مامان اینا منو خوابوندن رفتن تولد مامان رو بیرون جشن بگیرن منم که فهمیدم ساعت 11.5 از خواب پاشدم و گریه کردم تا حالشون بگیرم اوناهم تند تند اومدن خونه.

جعه ناهار هم ما با خاله مرضیه رفتیم ناهار خونه خاله مینو. من اونجا از دست پخت خاله مینو حسابی خوردم بعداز نهار هم رفتیم بیرون. اما شنبه صبح زود مامان رفت اردبیل سرکار بابا هم رفت تهران دنبال یه سری کار منم شمال پیش مامانی آخه مامان یه هفته یه دوره آموزشی از صبح تا 7 غروب داشت واسه همین ناچار شد منو اینجا بزار مامان جون صبح که داشت می رفت کلی گریه کرد .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)